- بازدید : (589)
داستان غمگین
مادرم زیر سقف نم گرفته غسالخانه و در ملحفه ای که روی موها،چشم ها و بدن عریان او ریخته شده بود،در خودش فرو می رفت. باد،با صدای خش خش برگ و ناله سرو ها آنقدر خودش را به پنجره کوبید تا از حال رفت. سوز سردی که از سوراخ سمبه های غسالخانه به داخل آمده بود،با بوی کافور قاطی شد و ملحفه را از روی مادرم کنار زد.

- بازدید : (651)

گاهی که خیلی غمگین میشوم
.
.
برای مشاهده کامل به ادامه مطلب مراجعه کنید

- بازدید : (533)
